انجمن هنر و ادبیات جوانان

روایتی از زندگی من

روایتی از زندگی من، من، دختر افغانم… دختری از دیار کهن، رنج‌دیده و صبور؛ تعلیم‌دیده از دل دردها و سکوت‌ها. با چشمانم دیدم، با قلبم لمس کردم، با گوش‌هایم شنیدم و با زبان بسته، طعمی از جنگ خونین را چشیدم. و این‌گونه شدم دختری از تبار صبر و شکیبایی. من تنها آن‌چه را دیده‌ام روایت […]

روایتی از زندگی من،

من، دختر افغانم…
دختری از دیار کهن، رنج‌دیده و صبور؛
تعلیم‌دیده از دل دردها و سکوت‌ها.
با چشمانم دیدم، با قلبم لمس کردم،
با گوش‌هایم شنیدم و با زبان بسته،
طعمی از جنگ خونین را چشیدم.
و این‌گونه شدم دختری از تبار صبر و شکیبایی.

من تنها آن‌چه را دیده‌ام روایت می‌کنم،
نه بیشتر، نه کمتر.
گویا زندگی با من در جنگ بود.
هر زمان که می‌خواستم شاد باشم،
بی‌دلیل، بدترین روز برایم رقم می‌خورد.

سال‌ها سپری شد و گاهی متوجه تغییراتی در خودم می‌شدم؛
تغییراتی که از علاقه‌ام به کتاب‌ها سرچشمه می‌گرفت.
من پر از استعدادم،
نوشتن در رگ‌هایم جریان دارد،
تمام سلول‌هایم سرشار از واژه‌اند.
من، جمله‌ای برآمده از میان سطرهای ناتمام زندگی‌ام.
می‌نویسم، چون می‌خواهم صدایی باشم برای ملتی
که زبانش را تنها چند خط درد بیان می‌کند.

من از نسلی‌ام که خود گرفتار طوفان جنگ است،
و اکنون مهاجری‌ام
از یک داستان دردناک،
به داستانی دردناک‌تر دیگر.

دختر افغان بودن، شجاعت می‌خواهد،
همت می‌خواهد، ایستادگی می‌طلبد.

این منم: نرگس،
دختری با نامی برگرفته از زیبایی طبیعت،
گل‌های همیشه‌بهار…
اما خودم چون خزانی سرد
در دل طوفان‌های بی‌پایان روزگار.
رنگم تیره‌تر از شب‌های بی‌ستاره‌ است
و روایت‌ام تلخ‌تر از تلخی قهوه‌ای که به زور لب می‌زنیم.

و می‌دانم:
اگر روزی سکوت کنم، یعنی باختم را پذیرفته‌ام.
اما من هرگز تسلیم نمی‌شوم.
فقرِ سواد را با واژه‌هایم می‌کُشم،
چراکه فقیر کسی‌ست که واژه‌ای برای گفتن ندارد.
من، واژه‌هایی دارم که دل‌ها را لمس می‌کنند…
و تا آخرین نفس خواهم نوشت.

نرگس علیزاده