نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
نامهای از آینده… سالها پس از امروز سلام به خودم، به دختری که امروز در دل سختیها ایستاده، با چشمانی که هنوز به فردا امید دارد… از سالهایی دور برایت مینویسم، از زمانی که دنیا رنگش فرق کرده، خیابانها آرامترند، و صدای زنها بلندتر و پرشکوهتر شده است. در این سالها، کتابهایت چاپ شده، نقاشیهایت […]
بهسوی راهی دور و دراز روان هستم، بهسوی شهری که زندگی در آن، کارِ هر کسی نیست! گامهایم آرامتر شدهاند و نفسم در سینه بند میشود. با دلی پُر از اُمید، در دامنِ سبزِ جنگل، از خوابهای نیمهتمامم یاد میکنم، از رؤیاهای بلند و پُرامید. اکنون لباسی که در تنم دارم، همچو گلایلهای نازک، با […]
در سکوتِ تلخِ دوران، آدمی برای زندهماندن، سخت در تقلاست. و آنکه، این سکوت را با هنرنمایی و تصویر، به صدا درمیآورد… عشق را عصارهای از جاودانگی میداند و کلمات را تسکینی برای زخمهای پنهان. اوست که از تاریکی، روشنی میسازد و از غم، شادمانی میآموزد. قلم را در میانِ انگشتان میچرخاند و از سرچشمهی […]