نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
نامهی برای وطنم درود بر تو ای قلب تپندهی تاریخ! ای سرزمین آرزوها، ای افغانستان، نامت که بر زبان میآید، بغضی گلویم را میفشارد؛ چه شهامتی داری، چه صبری، چه بزرگی… تو، خانهی خاموش مردمانت در شبهای بیستارهی، که هنوز روشنایی میبخشند با امید. اگر بخواهم روزی تو را توصیف کنم، خواهم نوشت: تو نفهمیدی، […]
نامهی برای وطنم
درود بر تو ای قلب تپندهی تاریخ! ای سرزمین آرزوها، ای افغانستان، نامت که بر زبان میآید، بغضی گلویم را میفشارد؛ چه شهامتی داری، چه صبری، چه بزرگی… تو، خانهی خاموش مردمانت در شبهای بیستارهی، که هنوز روشنایی میبخشند با امید.
اگر بخواهم روزی تو را توصیف کنم، خواهم نوشت: تو نفهمیدی، ولی صبر کردی؛ تو ندانستی، ولی تحمل کردی؛ قلبت، زخمی از نسلهاست، اما هنوز میتپد، برای فردا، برای نجات، برای امید.
تو سرزمینی هستی با خاکی خسته، اما مردمانی سرافراز. تو را که نام ببرند، دلها به لرزه میافتد؛ غمات غم مشترک یک ملت است، اما شرافتت، افراشتهتر از هر پرچم.
سخت است… وقتی فرزندی به مادرش پشت میکند، دل میسوزد. اما وقتی ملتی فراموش شود، تاریخ میگرید. و اینجاست افغانستان، سرزمین عشق و غیرت. ملتی که با درد رشد کرد، با اشک تاب آورد و با شجاعت ادامه داد.
در میان گردباد جهل و سیاهی، هنوز ستارههایی هستند که خاموش نمیشوند. آسمانت گرچه خونین است، اما هنوز چشمانی بیدار، بیدارتر از همیشه، به فردا مینگرند. و زبانی که شاید از درد بریده باشد، اما هنوز واژهی دارد: وطن.
افغانستان عزیزم! تو خواهی ماند؛ چون نسلت، نجات توست. قوت تو، در ایمان دخترانت است، در دانش پسرت، در ریشهی مادرت و در دعای پدرت.
من، بهعنوان دختری افغان، با صدایی از عمق جان مینویسم: مادرم، دردت را فهمیدهام… اما من، با تمام زخمهایت، با تمام اشکهایت، کنارت هستم.
برای قلب خستهات، ای مادر وطن، برای آن غرور خاموش اما زندهات، برای تو که بیمانند و بیتکراری… مینویسم، مینویسم، مینویسم…
نامت جاودان، شکوهت بیپایان، و افتخار من، دختر افغان بودن است… از تبار شجاعت و صبر.
این مطلب بدون برچسب می باشد.